پندارپندار، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

پندار من...زندگیه من ❤

چهاردست و پااااا

عشق مامان ، جون مامان امروز شما برای اولین بار چهار دست و پا رفتی تو هفت ماه و چهار روزگی و به من روز تولد حضرت فاطمه زهرا روز مادر کادوتو دادی عاشقتم پندارم خیلی خوشحال شدم کلی جیغ زدم اینم قیافت از عکس العمل من😁😁😁🎊🎉🎇🌹👍 ...
11 فروردين 1395

جاده هراز/۹۵.۰۱.۰۴

مامانی امسال ما عید با هم رفتیم شمال « نور» پیش منصور جون(مامان بزرگ مامان) ۴روز اونجا بودیم و شما حسابی دل هم رو بردی با شیرین کاری هات وقتی داشتیم میومدیم خاله کیوانه و منصور جون کلی گریه کردند جات خالی میشد براشون آخه خیلی دلبری کردی براشون نفسم... یک روزشم با خاله گیلدا رفتیم ویلای دوستای مامان (زهره جون )توی سرخرورد خیلی شب خوبی بود سحر جون و سروینم بودن کلی خوش گذشت و در کل مسافرت خوبی بود شمام که گل بودی گل اصلا مامانیو اذیت نکردی       ...
11 فروردين 1395

اولین نوروز پندار

پسر مامان دردونه مامان امسال اولین نوروزی بود که تو پیشمون بود...اولین بهارت مبارک 💞💗🙏🙏🙏🎈🎊🎉🎇 پارسال  تو شیکمم بودی منم سر سفره کفشاتو گذاشتم امسال با بودنت رنگ و بوی دیگه ای داشت این عید..‌پارسال تنها آرزوم از خدا سالم به دنیا اومدن تو بود امسال تنها آرزوم سلامتی تو بود تو شدی دنیام غیر از تو هیچی نمیخواااام     ...
8 فروردين 1395

حس من به تو

در عالم کودکی به مادرم قول دادم تا همیشهه هیچکس را بیش از او دوست نداشته باشم مادرم مرا بوسید و گفت:نمیتوانی عزیزم!! گفتم می توانم، من تو را از پدرم ، خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادرگفت یکی می آید که نمی توانی یکی می آید که نمی توانی من را بیشتر از او دوست داشته باشی..‌. نوجوان که شدم دوست عزیزی داشتم، ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که بسیار شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم... بزرگتر که شدم عاشق شدم خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری،باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد..‌ سال ها گذشت یکی آمد...یکی که تمام جان من بود... ...
21 بهمن 1394
1