پندارپندار، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

پندار من...زندگیه من ❤

پارک جمشیدیه

امروز با بابا مجید و خاله گیلدا رفتیم پارک جمشیدیه...منو بابا مجید از این پارک کلی خاطره داریم امروز به یاد سال های دور با ثمره عشقمون اومدیم خیلی خوش گذشت شمام حسابی ذوق کرده بودی😉😍💞     ...
21 ارديبهشت 1395

بوس کردن پندار

وای پندارم یاد گرفتی بوس میکنی یعنی قبلا هم بوس میکردی منو و بابا مجید و ولی الان وقتی میگم مامان بوس کن سریع سرت و میاری جلو و صورتمو میخوری و صدا در می آری آخ آخ که نمی دونی چه لذت داری انگار دنیا رو به من دادی...پندار...مامان...مرسی که هستی...مرسی مهمون خونه ماشدی مامان دوست داااارررم ...
14 ارديبهشت 1395

اولین مروارید پسر مامان

عشق مامان امروز اولین دندونت جوونه زد مبارکت باشه دردونه مامان ....نفس مامان امروز بخاطر اولین مروارید شما مامان بدری یه آش خوشمزه دندونی درست کردن و اومدن خونه ما منم برات با نمد هدیه دندونی درست کردم راستش دیشب تا صبح بیدار بودم خیلی ذوق داشتم درستشون کنم و رسیدم خدارو شکر ، مامان گیتی و بابا ممد و خاله گیلدام برات یه کیک خریدن و چرخ و فلک موزیکال مامان بدری و بابا مهدیم لباستو هدیه دادن روز خیلی خوبی یود خیلی خوش گذشت         لبش شده چه خندون پندار  داره یه دندون ...
7 ارديبهشت 1395

اولین پارک رفتن پسریه مامان

عسلی مامان امروز برای اولین بار باهم رفتیم پارک واینکه اولین باریه که سوار کالسکت شدی خیلی قیافت بامزه شده بود با ما قهر کرده بودی تا وقتیم که اومدیم خونه محلمون نذاشتی        ...
5 ارديبهشت 1395

هشت ماهگیت مبااررک

پسر قشنگم یه دونه مامان دوردونه مامان هشت ماهگیت مباررکک چند وقتیه عشق مامان دستاتو به هرجا که بلند باشه میگیری و پا میشی کلییم از این کارت ذوق میکنی😉 از سر و کول من و بابا مجیدم که مثل نردبون میری بالا میای پایین...به همه هم میگی ممامماا انقدر شیرین میگی که من دلم  ضعف میره   ...
28 فروردين 1395
1