پندارپندار، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

پندار من...زندگیه من ❤

۱۱ماهگیت مبارک

پندارم باورم نمیشه یازده ماه گذشت پسرم من نوزاد کوچولوی من یک ماه دیگه تولد یک سالگیشه..‌‌.این روزا یه سری از لباسای نوزادی تو نگاه میکنم عکسای روز به دنیا اومدنت دلم برای اون روزا تنگ میشه،بعد خودت و که نگاه میکنم از دیدنت غرق لذت میشم با شیرین کاریات،با رقصیدنات که تا آهنگ میشنوی و شروع میکنی به تکون دادن خودت،با حرف زدنت که گیللللدا میگی، به به میگی تا گشنت میشه،رررفت،اوومممممد دایره لغتت هر روز بیشتر میشه و من به شیرین زبون بونت بیشتر پی می برم و هر روز خدا رو برای داشنت شکر میکنم که هستی دوست دارم شیرینم یازده ماهگیت مبارک     ...
29 تير 1395

پندار ۱۰ماهه مامان

پسر قشنگم اینروزا انقدر باهات سرگرمم که نمیفهمم کی شب میشه و اینکه به خاطر ماه رمضان ما مدام اینور اونوریم و کلا خواب شما ریخته بهم و سحر تازه میخوابی و من خیلی ناراحتم برات..‌دیگه اینکه خیلی مهربونی خیلی نمیدونی چه جوری من و بابات و بوس میکنی بغلمون میکنی تازه نمیذاریم هیچ کدوممون دلم بشکنه ...عاشق پارکی مخصوصا سرسره بازی و تاپ  پندار خیلی دوست دارم و هر روز و هر ثانیه به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم           ...
15 تير 1395

پندار و حموم و شامپو

آخ من نمیدونم واقعااا پندار شما به تنها چیزی که تمایل نشون نمیدی اسباب بازی اخه شامپوام خوردن داررره؟!!!👶امروز رفتیم حموم تو همه اسباب بازیاتو انداختی کنار به مدت یک ساعت و نیم فقط با در شامپو ور رفتی و صدات در نیامد😁😁عاشقتم خوردنیه من             ...
1 تير 1395

نی نی

سلام عشق مامان نفس مامان میدونی اخه من باید اول یه سری قربون صدقه شما برررم بعد تعریف کنم نفسم دیشب بعد از گفتن ماما و بابا اولین حرفتو زدی نی نی...رفته بودیم خونه ساناز جون که خواهر ساناز جون با پسرش کوروش اومدن اونجا توام تا کوروش و دیدی گفتی  « نی نی »خیلی خوشگل گفتی آخه نفسم منم کلی ذوق کردم 🙌🙌🙌 ...
24 خرداد 1395

اندر احوالات ۹ ماهگی پندار مامان

وووای مامان یه خوردنیه تو دل برووییی شدی که نگووو☺👶😘 الان یه هفته ای هست دس دسی میکنی بگو چه جوری شد،من چند وقت بود هی بهت میگفتم دس دسی دس دسی و دست میزدم ولی شما فقط دستامو میگرفتی و کاری نمیکردی تا اینکه سه شنبه هفته پیش خونه مامان بدری بودیم مامان بدری رو حساب ماه قبلت میگفت پنداااار...پندااارر...هی هی شما قبلا دستاتو محکم میکوبوندی رو پاهات و هی هی میکردی اندفعه از ذوقت یه دفعه دست زدی ووااای نمیدونی چه بامزه شده بودی با تمام وجودت دست میزدی دیگه دل همرو بردی...امشبم یه اتفاق جالب و خنده دار افتاااد که من داشتم میمردم از خنده😁گذاشته بودمت رو پاهام که بخوابی یعنی خواب خواب بودییااا ولی دلت نمیامد از کنجکاوی فراوانی که داری😉 بخوابی خلاص...
11 خرداد 1395